سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اسفند 91 - Note Heart
سفارش تبلیغ
صبا ویژن


Note Heart


شده ام یک معادله ی چند مجهولی!

این روزها..

هیچ کس..

از هیچ راهی..

مرا نمی فهمد..

من "خاطر"ت را میخواستم!

نه "خاطره ات" را ..


ثبت شده در پنج شنبه 91/12/17 ساعت 10:13 عصر توسط مخاطب خاص نظرات شما () |

بر نگــه سـرد من به گرمی خورشیـــد

می نگرد هر زمان دو چشم سیــاهت

تشنـه این چشمه ام چه سود خدا را

شبـنــــــم مــــرا نـــتـــــابـد نگـــــــاهت

جــز گل خشکیـده ای و بـرق نگــاهـی

از تـــو در این گوشـه یـــادگـــار نـــدارم

زان شب غمگیــن که از کنار تــو رفتـم

یک نفـس از دست غـم قــرار نـــــدارم

این گل زیبــا بهـــای هستـی من بــود

گر گل خشکیــده ای ز کوی تــو بـــردم

گوشه تنهـــا چه اشک هــا فشانــــدم

وان گل خشکیـده را به سینـه فشـردم

آن گل خشکیده شرح حـــال دلـم بــود

از دل پر درد خویـــش با تـــو چـه گویـم

جـز به تـــو درمـــان درد از کــه بجـویــم

من دگر آن نیستــم به خویش مخوانـم

من گـل خشکیـــده ام به هیــچ نیـَـرزم

عشق فریـبـــم دهـــد که مهر ببنـــــدم

مرگ نهیبــــم زنـــد کـه عشق نــــورزم

پای امیــد دلــم اگر چه شکستـه است

دست تمنـــای جان همیشه دراز است

تـا نفسی می کشــم ز سینـه پــر درد

چشم خدا بین من به روی تو باز است

 

"استاد فریدون مشیری"



ثبت شده در چهارشنبه 91/12/16 ساعت 9:4 عصر توسط مخاطب خاص نظرات شما () |

برای نبودن که....

برای نبودن که همیشه لازم نیست راه دوری رفته باشی..

میتوانی همین جا پشت تمـــــــــام بغضهایت، گم شده باشی..

این روزها.. خوبم، کار میکنم، شعر میخوانم، قصه بودن ها می نویسم و گـــــــــــاهی دلم که برایت تنگ میشود، با بغضی، تمام خیابانها را، با یادت... قدم میزنم..

آری.. همیشه از زندگی لذت نخواهی برد.. همیشه نبودنی در  راه است..

اما همیشه دوستت دارم..

 

12/15



ثبت شده در سه شنبه 91/12/15 ساعت 9:5 عصر توسط مخاطب خاص نظرات شما () |

دست های کوچکش،

به زور به شیشه های ماشین شاسی بلند حاجی می رسد،

التماس می کند : آقا... آقا " دعا " می خری؟

و حاجی بی اعتنا تسبیح دانه درشتش را می گرداند

و برای فرج آقا " دعا " می کند....



ثبت شده در یکشنبه 91/12/13 ساعت 9:51 عصر توسط مخاطب خاص نظرات شما () |

نه تو می مانی و نه اندوه

و نه هیچ یک از مردم این آبادی ...

به حباب نگران لب یک رود قسم،

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،

غصه هم می گذرد،

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ...

لحظه ها عریانند..

به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز..


"سهراب سپهری"


ثبت شده در یکشنبه 91/12/13 ساعت 10:47 صبح توسط مخاطب خاص نظرات شما () |

شده بعضی وقتا یهو دیگه دوستش نداشته باشی!؟

به خودت می گی اصلاً واسه چی دوستش دارم!؟

مگه کیه!؟

مگه واسم چیکار کرده!؟

مگه چی داره که از همه بهتر باشه!؟

..

بعد به خودت می خندی که اصلاً واسه چی اینقدر خودتو اذیت کردی!؟

یهو .. یه چیزی یادت میاد ..

یه چیز خیلی کوچیک ..

یه خاطره ..

یه حرف ..

یه لبخند ..

یه نگاه ..

و بعد ..

همین ..

همین کافیه تا به خودت بیای و مطمئن بشی که نمی تونی فراموشش کنی ........



ثبت شده در شنبه 91/12/12 ساعت 10:13 عصر توسط مخاطب خاص نظرات شما () |

کاش اون لحظه ای که یکی ازت میپرسه "حالت چطوره؟"

و تو جواب میدی "خوبم!"..

کسی باشه که محکم بغلت کنه و آروم تو گوشت بگه:

"میدونم خوب نیستی…"



ثبت شده در شنبه 91/12/12 ساعت 10:8 عصر توسط مخاطب خاص نظرات شما () |

دلم برایت می سوزد خدا..

تازگی ها دزد شده ای..

او مال من بود..

از من ربودیش..

دلم برایت می سوزد خدا..

تازگی ها حسود شده ای..

نتوانستی ببینی من و او با همیم..

دلم برایت می سوزد خدا..

تازگی ها خسیس شده ای..

او را به من بر نمی گردانی..

دلم برایت می سوزد خدا..

تازگی ها..

قبول کن جهنمی شده ای......


ثبت شده در جمعه 91/12/11 ساعت 8:20 عصر توسط مخاطب خاص نظرات شما () |

آدمـک آخــــر دنـیــــاست بخنــــد

آدمک مرگ همین جاست بخنــد

دست خطی که تو را عاشق کرد

شوخیِ کاغذی ماست بخنـــد !!

آدمـک خــر نشـوی گریــه کنــی..

کل دنیـــا سـراب اسـت بخنـــــد..

آن خدایی که بزرگش خوانــدی !!

بخدا مثل تـــو تنهـاست بخند.. !!


12/8


ثبت شده در جمعه 91/12/11 ساعت 2:19 عصر توسط مخاطب خاص نظرات شما () |

پرسید که چرا دیر کرده است ؟

نکند دل دیگری او را اسیر کرده است ؟

خندیدم و گفتم او فقط اسیر من ‏است !

گفتم تنها دقایقی چند تاخیر کرده است...

امروز هوا سرد بوده است شاید موعد قرار تغییر کرده است...

خندید به سادگیم آینه و گفت احساس پاک، تو را زنجیر کرده است.. !

گفتم از عشق من چنین سخن مگوی..

گفت: خوابی سالها دیر کرده است !

در آینه به خود نگاه میکنم...

راست ‏گفت آینه که منتظر نباش او برای همیشه دیر کرده...

حرفی ندارم برای گفتن، راهی ندارم برای ماندن...

شوقی ندارم برای از عشق نوشتن، جایی ندارم برای رفتن...

اینگونه باید بمانم، بسوزم و بسازم با این عشق خیالی...

عشقی که آخرش پیداست...

جایش خیلی خالی است...

ای خدا..................


ثبت شده در جمعه 91/12/11 ساعت 2:15 عصر توسط مخاطب خاص نظرات شما () |

<      1   2   3      >

Design By : AMiR _ 2014