سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شهریور 92 - Note Heart
سفارش تبلیغ
صبا ویژن


Note Heart


توی این فکر بـودم ، که با هر بهـونــــه

یه بار آسمونــــو بیـارم توی خونـــــه

حواسم نبود کــه به تو فکر کـردن

خود آسمونــــه ..

توی دنیای ســــردم

به تو فکر کــــردم ،

که عطرت بیــــاد و بپیچه تـوی باغچـــه ..

بیای و بخندی

تو باز خنده هاتـــــو

مثل شمعدونـــــی بزارم رو طاقچــــه ..

بـه تـو فکر کــــــردم، به تـو آره آره

بـه تـو فکر کــــــردم که بارون ببــــاره

به تو فکر کـــــردم، دوبــاره دوبـــــــاره

به تو فکر کـــــردن، عجب حـالی داره ..

تو و خاک گلدون با هم قوم و خـویشیـن

من و باد و بـــــارون، رفیـق صمیـــــمی

از این برکه بایـــــد یــه دریا بســازیـــــــم

یه دریا به عمــق یه عشق قدیـــــمی

دوستت داشتم بــــا تمـوم وجــودم

عزیـزم هنــــوزم تـو رو دوســت دارم ..

الهی همیشـه کنار تو باشـم

الهی همیشــه بمونی کنـــارم ..

بـه تـو فکر کــــــردم، به تـو آره آره

بـه تـو فکر کــــــردم که بارون ببــــاره

به تو فکر کـــــردم، دوبــاره دوبـــــــاره

به تو فکر کـــــردن، عجب حـالی داره ..

 

 

" Link Download Music "

 

"حسین صفا - چاوشی"


ثبت شده در شنبه 92/6/30 ساعت 8:27 عصر توسط مخاطب خاص نظرات شما () |

یه روزهایی ..

یه شب هایی ..

به یه آدم خاصی خیلی احتیاج داری ..

گوشیتو بر میداری شمارشو بگیری،

اما میدونی بی فایده است ..

اینقدر دلگیر و دلتنگی که یهو بخودت میای؛

میبینی خیره شدی به یه صفحه ..

خالی بی جواب ..

و اون زمان، فقط ..

ناخودآگاه اشکات سرازیر میشن ..

..

مادر مرا ببخش، درد بدنم بهانه بود !

کسی رهایم کرده بود...

که صدای بلند گریه ام

اشک هایت را در آورد ... !!


ثبت شده در جمعه 92/6/29 ساعت 10:15 عصر توسط مخاطب خاص نظرات شما () |

امروز سر چهارراه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم! اگه دل به درد دلم بدین قضیه دستگیرتون میشه ...

پشت چراغ قرمز توی ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمین و زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و ...

خلاصه فریاد میزدم که دیدم یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمیرسید هی میپرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید ...

منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم به این بچه مزاحم! اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و ...

دخترک ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!

ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم، اومد جلو و با ترس گفت: آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که اونور خیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره ...

دیگه نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته ی کوچولو چی میگه؟!

حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود، توان بیان رو ازم گرفته بود! و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!

یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! ... اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!

تا اومدم چیزی بگم، فرشته کوچولو، بی ادعا و سبک بال ازم دور شد! اون حتی بهم آدامس هم نفروخت! هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه! چه قدرتمند بود!

همیشه مواظب باشید با کی درگیر میشید! ممکنه خیلی قوی باشه و بد جور کتک بخورید که حتی نتونید دیگه به این سادگیا روبراه بشین ...


ثبت شده در جمعه 92/6/29 ساعت 3:36 عصر توسط مخاطب خاص نظرات شما () |

برنج هندی را با قاشقی انگلیسی
 
 
و رفتاری روسی ،
 
 
زیر چادر سیاه عربی ،
 
 
بر سر سفره چینی میخورم
 

و به این فکر میکنم که :
 
 
وطنم مستعمره هیچ کجای جهان نیست !!


ثبت شده در دوشنبه 92/6/18 ساعت 9:9 صبح توسط مخاطب خاص نظرات شما () |

گــر در طلب نـــــانی، نــــــانــی

گــر در طلب جـوهرکـانی، کانی

این چیـز را گر رمز بـدانی، دانی

هر چیز که در جستن آنی، آنی


ثبت شده در یکشنبه 92/6/17 ساعت 10:54 صبح توسط مخاطب خاص نظرات شما () |

استقلال


اصلا لازم نیست کرکری بخونم، مشخص نیست ! تابلوئه !!

لنگی رو تا ساعاتی دیگه کامل میدوزیم ،

لنگی ها خواهش میکنم (!!) کمی خونسرد باشین ..

واسه خودتون میگم، یه توپ هستش دیگه، غصه خوردن نداره که .. !!


استقلال


ثبت شده در جمعه 92/6/15 ساعت 5:26 عصر توسط مخاطب خاص نظرات شما () |

داشتم برمیگشتم خونه، مسیرم جوریه که از وسط یه پارک رد میشم، بعد میرسم به ایستگاه اتوبوس، توی پارک که بودم یه زن خیلی جوون با چادر مشکی رنگ و رو رفته و لباس های کهنه یه پیرمرد رو که روی یه چشمش کاور سفید رنگی بود همراه خودش راه میبرد، رسید به من و گفت سلام!

من فکر کردم الان میخواد بگه من پول میخوام که بابام رو ببرم دکتر و از این حرفا؛ اول خواستم برم بعد گفتم من که عجله ندارم بذار واستم شاید کار دیگه ای داشته باشه، منم همینطور که اخمام توی هم بود سرم رو به علامت جواب سلام تکون دادم و نگاهش کردم، گفت: آقا من باید بابام (بعد پیرمرده رو نشون داد) رو ببرم مجتمع پزشکی نور، آدرسش نوشته توی خیابان ولیعصر، خیابان اسفندیاری!

گفتم خوب؟!

با یه لحن بغض آلود گفت، خوب بلد نیستیم کجاست! توی این شهر خراب شده از هر کی هم می پرسیم اصلا به حرفمون گوش نمیده! بیشعورا جوابمونو نمیدن (اشک تو چشماش جمع شده بود) !

بهش آدرس دادم و گفتم تو این شهر خراب شده، وقتی آدرس میخوای باید بی مقدمه بپرسی فلان جا کجاست، اگر سلام کنی یا چیز دیگه بگی فکر میکنن میخوای ازشون پول بگیری!

بعد از اینکه رفت گفتم چقدر سنگ دل شدیم، چقدر بد شدیم و چقدر زود قضاوت میکنیم، خود من تا حالا به چند نفر همینجوری بی محلی کردم و رفتم چون گفتم خوب معلومه دیگه پول میخواد!

طفلی زن بیچاره خیلی دلم براش سوخت که فقط به خاطر اینکه فقیر بود و ظاهرش فقرش رو نشون میداد دلش رو شکسته بودیم ...

بعد گوش دنیا را با این دروغ کر کردیم که ما اصالتا مردم نوع دوست و با فرهنگی هستیم و اینقدر این دروغ را تکرار کردیم که خودمون و البته فقط خودمون باورمون شده ...


ثبت شده در چهارشنبه 92/6/13 ساعت 11:14 صبح توسط مخاطب خاص نظرات شما () |

 

شعر

 


ثبت شده در یکشنبه 92/6/10 ساعت 4:34 عصر توسط مخاطب خاص نظرات شما () |

چه دل است این دل من؟

که ز یک لرزش اشک

بر رخ رهگذری

یا ز نالیدن مادر به فراق پسری

دل من می شکند ..

چه کنم دلم از سنگ که نیست

گریه در خلوت دل، ننگ که نیست

هر کجا اشک یتیمی رنجور

می چکد بر سر مژگان سیاه

هر کجا چشم زنی، غمزده با یاد پسر مانده به راه

در مزاری که زنی ناله کند در عزای پسرش

یا یتیمی که کند گریه به سوگ پدرش

جانم آید به خروش

ور ببینم پر خونین کبوتر را

یا یکی بچه گنجشک که بشکسته پرش

دل من می شکند ..

حالت دخترکی کوچک و تنها و فقیر

که به حسرت کند از شیشه اشک به عروسک نگه گاه به گاه

وز دل تنگ کند ناله و آه

ناله پیرزنی غمزده و دست تهی

که ندارد نفسی

ضجه مرغ اسیر

که کند ناله به کنج قفسی

هق هق مرد اسیری که بلا دیده بسی

حالت دختر زشتی که ز شرم

رو ندارد به کسی

دل من می شکند

هر کجا در نگه تازه نهالانی خرد

از ستیز پدر و مادر خشم آلوده

می وزد بوی طلاق

وز پراکندگی غافله ای برخیزد

در سرا بانگ فراق

آن زمانی که بدنبال شهید

مادر داغ به دل

سینه می کوبد و می نالد و می گرید زار

همچنان ابر بهار

یا زمانی که نشیند در اشک

بر سر سنگ مزار

و به فریاد کند نام پسر را تکرار

دل من می شکند

چه کنم دلم از سنگ که نیست

گریه در خلوت دل ننگ که نیست

چه دل است این دل من

دلم از ناله مرغان چمن می شکند

ز خیال غم مردم دل من می شکند

دلم از داغ شهیدان وطن می شکند

چه کنم دلم از سنگ که نیست

گریه در خلوت دل ننگ که نیست ..


ثبت شده در جمعه 92/6/8 ساعت 8:1 عصر توسط مخاطب خاص نظرات شما () |

تــو مـیدانــی چــرا هــرچـه ایــن نگــاه مـی بــارد،

ایــن بغــض سبک نمــی شــ ـود ؟!

چقــدر گفتـــم ایــن همــه بـی نشـ ــان شـدن، دلتنگتــرم مـی کنــد ؟

چقــدر گفتـــم ایــن همــه زمــزمـه نبـــودن، بـی تـــابـتــرم مـی کنــد ؟

گفتـــم، امـــا تــو بــ ـاور نکــردی ..

فقــط ..

" دلتنگـتـــر شــــدم .. "

" بـی تـابـتــر شـدم .. "


ثبت شده در سه شنبه 92/6/5 ساعت 8:12 عصر توسط مخاطب خاص نظرات شما () |

   1   2      >

Design By : AMiR _ 2014