تمـــــ ـام مسیـــ ـر،

این خیابـونهـای لعنتی با هـوس خـاصی به پاهـام بوسـه میــزنن ..

منم، بوسه به سیگاری که مثل گذشتـه کام نمیده ، طبق عادت ..

و روی جـدول هایی پـا میـذارم که هیچوقت قرار نیست حل بشن ..

خب به قول امروزی ها، دیگه بـزرگ شـدم !

مـردی شـده ام ! مــرد که نــه، فقـط

بــــــــ ــد شـــــــــ ــدم ..

.....

بـد شـدم ..

چـون کسی لیـاقت خـوب بودن رو نـداشت ..

و نفهمیـدن اگه خوب بودم، از چیـزی بود به اسم علاقه ..

به اسم آدم بودن ..

به اسم عشق ..

بـد شـدم؛

به هـــر دلیـلی که تـــو به اون پوزخنـد میـزنی ..

امــا .. پوزخنـد نـداره نازنینــم، درد داره ..

میـــدونی؟ هوس خنـده ای از تـه دل،

هوس کمی لجبــــــــازی،

هوسی از جنس کودکی رو توی کوله پشتی همیشه همراه دارم ..

خستـــه ام، از این " من " جدیـد ..

زنـدگی هـم همچنـــان جریان داره، بــا تمــــام جـزئیــات ..

و فقط پیــر شـدم و بــزرگ نــــه ..

.....