سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مهر 92 - Note Heart
سفارش تبلیغ
صبا ویژن


Note Heart


LOve

 

اگــر میدانی در دنیـا کـسی هست که بـا دیدنـش

رنگ رخســارت تغیـــیر میکنــد،

و صــدای قـلبـت آبرویــت را

به تــاراج میبــرد ..

مــهـم نیــست که او مـال تــو بــاشــد ..     

         مــهــم این است که فـقــط بــــاشـد،

زِندگی کـند،

لــذت ببرد

و نــفــس بـــکشــد ..


ثبت شده در دوشنبه 92/7/29 ساعت 6:50 عصر توسط مخاطب خاص نظرات شما () |

به چـشـمـهـایـت بگــو                            

اینطـور نگـــاهـــم نکننــــد ..

           بگـو وقـتـی خـیــره ات مـی شـوم

سرشـان بـه کـار خـودشـان بـاشــد .. !          

               نـه کـه فـکـر کـنـی خـجـالـت مـی کـشـم ..

            نـه !

         فقــط دلــم بـــرای نگــاهــی دزدکــی

     تنـگ شــده ..

فقــط مـی تـــرســـم ..        

        کـه عـاشـقـت شـوم ..

به چـشـمـهـایـت بگــو                            

                     آنقــدر بـرای دلـم رجـز نخـواننـــــد ..

من اهـل جنگ نیستــــم .. !

        خیـلی کــه بخواهـــم گــرد و خــاک کنـــم ..

شعــری می نویسـم        

         آن وقـت

         اگـر تـــوانستــی ..

            دست رد بـه سینــــه ام بــزن ..

اگـر تـــوانستــی ..      

       مـرا در آغـوش نگیــــر ..

به چشــم هــایـت بگـو             

         فقــط بــرای شــمای دیــروزی می نویـسـم ..


ثبت شده در پنج شنبه 92/7/25 ساعت 12:31 عصر توسط مخاطب خاص نظرات شما () |

خــــــدایا ..

هفت میلیارد نفر مال تـــــو

این یک نــــــفر مـال مـــــن!

 

LOve


ثبت شده در یکشنبه 92/7/21 ساعت 4:20 عصر توسط مخاطب خاص نظرات شما () |

گویند: صاحب دلى ، براى اقامه نماز به مسجدى رفت .

نمازگزاران همه او را شناختند؛ پس از او خواستند که پس از نماز، بر منبر رود و پند گوید .

پذیرفت ...

نماز جماعت تمام شد ، چشم ها همه به سوى او بود .

مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست .

بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود، آن گاه خطاب به جماعت گفت :

مردم ! هرکس از شما که مى داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد !

کسى برنخاست !

گفت : حالا هرکس از شما که خود را آماده مرگ کرده است ، برخیزد !

باز کسى برنخاست !!!


گفت : شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید؛ اما براى رفتن نیز آماده نیستید !


ثبت شده در پنج شنبه 92/7/18 ساعت 6:21 عصر توسط مخاطب خاص نظرات شما () |

امروز سوز سرما باز هم لرزی به تنم انداخت ..

خوشحال و ناراحت از این هیاهوی فصل ها ..

و بعد از مدت ها، تن لخت سرما را بر روی تنم حس کردم ..

بعد از گذشت فصل عاشقانه ام ..

با لمس این تفاوت، تقویم را نگاهی میکنم ..

و بر روی امروز خطی میکشم و در دل زمزمه میکنم؛

دیگر ریزش برگها شروع شد اما "روزهای بودنت"، تنها، خاطره ساز شد ..

با صدایی خسته از سر بی حوصلگی شعری را نجوا میکنم ..


"من و یک خانـه پـر از نبـودنت

من و خـاطـره، من و تنهـــایی

من و یک تصویـر مـات از تـو ..

همین .. "


اما میدانم که تکرار تو و تکرار آن روزها، لیاقت میخواهد ..

که یقین دارم چیزی به نام لیاقت برای تکرار لمس بودنت، در وجودم نیست ..

همیشه دلتنگی، بهانه خوبی برای تکرار اشتباه نیست ..

انگار سرمای این فصل، روی احساسم نقشی شکیل بسته ..

و اما در پاسخ پیامت ! .. حرفهایت به پارادوکسی غیر قابل حل تبدیل شده ..

باور کردنش سخت است .. باورهای کودکانه ام به دنبال احساس میگردند ..

اما این کودک هم با باورهایش دیگر مردی شده است ..

انتظار داشتن، توقعی ناشیانه است ..

بدنبال کشف احساسی هستیم .. اما حتی جایی برای هم در دل نداریم ..

ناشیانه منتظر معجزه ای هستم .. ببخش .. اما فقط نوشته است ..

یادت که میاید؟ من فقط حرفی بیش نیستم .. همین !

من کجـ ــا و شمــــــــا کجـــــــــــــــــــــا .. !!

حرفهایت هنوز تازه است ..

و آدمی آهنی از جنس "من"، قدرت حل این معادلات را ندارد پس کمی آسان بگیر ..

اما مطمئنا جواب این معادله به خوشبختی تو ختم میشود ..

تشخیص را به دوش من نگذار .. بگذار سنگین تر از قبل بمانم ..

حل گره ای که به تو برسد در دستانم نیست ..

ایمانم به تو را مدتی پیش به حراج گذاشته ام ..

نمیدانم در چه حالی هستی؛ شاید پشت سرم ناسزا بگویی ..

اما بدان شاکی نیستم، حق با توست، مثل حق انتخاب ..

زمان انتخاب توست ..

 

" دوستت دارم .. "


ثبت شده در چهارشنبه 92/7/17 ساعت 2:12 عصر توسط مخاطب خاص نظرات شما () |

زیـر خاکستر ذهنـم باقـی ست

آتشی سرکش و سوزنـده هنــوز ..

یــادگاری است ز عشقـی سـوزان

که بودم گــرم و فروزنــده هنــوز ..

عشقی آنگونــه که بنیـــان مــرا

سوخت از ریشـه و خاکستـر کرد

غرق در حیــرتم از اینکـه چــرا

مانــده ام، زنـــــده هنــوز ..

گاهگاهی که دلم می گیـرد

پیش خود می گویـم

آن که جانــم را سوخت

یــاد می آرد از ایـن بنــده هنــوز ..

سخت جانی را ببیـن

کـه نمـردم از هجــر

مـرگ، صــد بــــار بـــه از

بی تــو بــودن بــاشــد ..

گفتم از عشق تـو، من خواهـم مــرد

چون نمـــردم، هستـــم

پیش چشمـــان تــو شرمنـــده هنــوز ..

گرچـه از فــرط غـــرور

بعد تـو لیک پس از آن همــه روز

کس ندیـــده، به لبــم خنــده هنــوز ..

گفته بودنــد که از دل بــرود یـــار، چـو از دیــده بـرفت

روزهـا هست که از دیـــده من رفتــی لیک

دلـم از مهـر تـو نکنــده هنــوز ..

دفتــر عمــر مــرا

دست ایــام، ورقـهـا زده است

زیــر بــار غــم عشق

قــامتــم خــم شـد و پشتــم بشکست

در خیــــالـم امـــا ..

همچنـــان روز نخست

تویـی آن معشـوقـه من هنــوز ..

در قمــار غـم عشق

دل من بــردی و بــا دست تهی

منـ ـم آن عــاشق بـازنــــده هنــوز ..


ثبت شده در چهارشنبه 92/7/17 ساعت 11:47 صبح توسط مخاطب خاص نظرات شما () |

تلفن همراه پیرمردی که توی اتوبوس، کنارم نشسته بود زنگ خورد ..

پیرمرد به زحمت تلفن را با دست های لرزان از جیبش درآورد؛

هر چه تلفن را در مقابل صورتش عقب و جلو کرد، نتوانست اسم تماس گیرنده را از روی صفحه

تلفن همراهش بخواند ..

رو به من کرد و گفت: ببخشید، چی نوشته؟

به صفحه تلفنش نگاه کردم و با تعجب گفتم:

نوشته « همه چیزم » ! ..

پیرمرد: الو، سلام عزیزم ..

ناگهان دستش را جلوی دهنی تلفن گرفت و با صدای آرام و لبخندی زیبا و قدیمی به من گفت:

همسرم است ..

 

به گونه ای زندگی کنید که وقتی فرزندانتان به یاد عشق، عدالت، صداقت و مهربانی می افتند،

شما در نظرشان تداعی شوید.


"اندرو متیوس"


ثبت شده در چهارشنبه 92/7/17 ساعت 11:28 صبح توسط مخاطب خاص نظرات شما () |

بـــاران که میزند، این آسمـــان مـرا

دیوانــــــــه میکنــــد .. خون گریــه میکنــــد ..

هی پــا به پـــــای من، تـوی این خیابــان هــــا

من گریـــــه میکنـــــــم ..

آسمــان گریــه میکنـــد ..

بــــاران که میــزنـــــد،

بـــــاز، جای خالی تــو درد میکنـــــد ..

تـوی کوچه هـای شهــر، میفهـمم من ایـن را

تنهــــایی، آدم را ولگــرد میکنـــد ......

و من هنـــوز نگرانتـــــم ..

وقتـی که بـــاران میبـــــــارد ..

یکی اینجــــاست که مـُــردن،

بــرای تــو، زندگی اش است ..

من هنــوز نگرانتـــــم ..

بعد تـــو، دیگـر با کسی قــــدم نمیـزنـــم،

بـاور نمیکنی، از کوچـه هــا بپـــــرس ..

سیگارهــای من ترکــــم نمیکننــــد،

بـاور نمیکنی، از پـــاکت هـــا بپــــرس ..

و من هنـــوز نگرانتـــــم ..

وقتـی که بـــاران میبـــــارد ..

نکنــــد، آن کسی که بـاهــات اسـت،

یک روزی، تنـهــایــت بگـذارد ..


ثبت شده در پنج شنبه 92/7/11 ساعت 10:0 صبح توسط مخاطب خاص نظرات شما () |

گورستان ها پر از افرادی است

که روزی گمان می کردن که ..

چرخ دنیا بـدون آنها نمی چرخد


ثبت شده در سه شنبه 92/7/9 ساعت 1:5 عصر توسط مخاطب خاص نظرات شما () |

به زندگی ام پوزخند نزن ..                        

روزی کسی را داشتم ..

که با تمام وجود صدایم میکرد ..   

            "عشقم" ..


ثبت شده در شنبه 92/7/6 ساعت 7:22 عصر توسط مخاطب خاص نظرات شما () |

   1   2      >

Design By : AMiR _ 2014