سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی نهایت صفر.. (دلنوشته) - Note Heart
سفارش تبلیغ
صبا ویژن


Note Heart


 

داشت دفتر مشقش را جمع می کرد.

چشمش افتاد به روزنامه ای که مادر روی آن برای همسایه ها سبزی پاک کرده بود.

تیترش یک "سه" بود با بی نهایت "صفر" جلوش.

عدد "سه" ناگهان او را... از جا پراند.

- بابا، پس فردا با بچه های مدرسه می برنمون اردو. سه هزار تومن میدی؟

بابا سرش را بلند نکرد. با صدایی آرام گفت: فردا یکم بیشتر مسافر می برم، سه هزار تومن هم به تو میدم.

با وعده شیرین بابا خوابید..

صبح زود، رفت کنار پنجره، پرده را کنار زد، باران ریز و تندی می بارید. قطره های باران برای رسیدن به زمین مسابقه گذاشته بودند.

بند دلش پاره شد: آخه توی این بارون که، مسافر سوار موتور بابام نمی شه..

اشک توی چشم هایش حلقه زد.. از پشت پنجره آمد کنار..

یک قطره اشک از روی صورتش چکید روی یکی از بی نهایت "صفر"هایی که جلوی عدد "سه" رژه می رفتند..


ثبت شده در چهارشنبه 91/10/27 ساعت 3:47 عصر توسط مخاطب خاص نظرات شما () |


Design By : AMiR _ 2014